این ؛ منم.

آنان که فانوسشان را بر پشت می برند،سایه هاشان پیش پایشان می افتد!

این ؛ منم.

آنان که فانوسشان را بر پشت می برند،سایه هاشان پیش پایشان می افتد!

این ؛ منم.

به دنبال خودم در روزمره ها :)

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

ینی من یه داداش دارم؛دشمن نمیخام دیگه!عنوان وبلاگمو خونده؛اومده میگه:

"این منم،اونم ننه م!این ننمه اونم منم،من نه منم نه من منم..." 

:||||

اصلا قشنگی عنوان به همینه :)))

+ مریضم.مریض ینی،دارم به دیار باقی می پیوندم.یه دوستی داشتم-ودارم،فکر کنم!- که میگفت آدم سرطان بگیره سرما نخوره!هر چند زر میزد؛ولی حداقل حال منو خوب بیان میکنه این جمله ش!

من همیـــــــشه خدا موقعی که هیچ کس دیگه ای سرما نمیخوره،مریض میشم.ینی یه موح سرماخوردگی تو پاییز و یه موج سرماخوردگی تو اوایل زمستون افتاد تو بچه های کلاس،من ککم نگزید!ولی الان که همه در پیک بیوریتمشون قرار دارن؛من رو به موتم و هیچکی درکم نمیکنه!

اصلا من نشانه بارز قانون مورفی ام.مامانم- که خیلی معتقده آن چه در جستن آنی،آنی!- هم اعتراف میکنه که تو از بچگیت همیشه وقتی تب می کردی و مریض می شدی که پنج شنبه بود و مطب دکتر بسته!!!

قانون مورفی؛امروز چنان منو ضربه فنی کرد که واقعا به کائنات ایمان آوردم!صبح که پدرم در اومد سر کلاس،و با هر گونه تماس فیزیکی دوستان- اعم از سیخونک زدن،دست دادن،ماساژ دادن کتف!- یه عربده زدم که نشون میداد من الان در وضعیت "به من نزدیک نشو،امروز گرگینه ام" هستم!

بعد از ظهر هم یه کلاس دیگه رفتم و با فاصله زمانی نیم ساعت؛باید میرفتم جلسه.مورفی عزیز باعث شد اول جای جلسه رو اشتباه برم؛بعد دوباره برم اون سر شهر که برسم به جلسه؛و بعد که رسیدم بگن:"جلسه؟عه کی گفته؟جلسه نداریم!کی بهت اس داده؟حالا عب نداره بشین خودمون خصوصی جلسه میذاریم!"

اون آدم مریضی که اس ام اس جلسه رو برام فرستاده بود که جواب نداد تماسمو!وگرنه میدونستم چه به سرش بیارم.ولی مای پوینت ایز؛من یا مریض نمیشم؛یا وختی مریض میشم باید یه علامت "دو نات دیسترب" آویزوون کنم به خودم که ملت متوجه بشن؛طرفم نیان که پاچشونو نگیرم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۹
Ezefa

من دو تا زن میشناسم که با هم دوستن.

و هر دوشون توی تصادف عزیز از دست دادن؛زندگیشون عوض شده.

می گفت :"وقتی آزمایشمو نشون دکتر دادن؛گفته بود این مریض الان کجاست؟کجا بستریه؟تو کماست؟...باور نمیکردن من دارم با این وضعیت راه میرم.دکتر گفته بود اینو فورا ایزوله کنید؛...به آخرین چیزی که اون موقع فکر میکردم خودم بود.از لحاظ روحی داغون بودم."

می گفت: "رفته بودم قبر بخرم براش.داشتم گریه می کردم؛داشتم گریه میکردم..."

می گفت:"باید تکه تکه یخ میخوردم که لوله گوارشم بی حس شه و رد شدن فرص ها رو حس نکنم،چون داشت همه مری و معده رو میسوزوند.قرص ها رو با دستکش بهم میدادن.روزی صد و بیست تا قرص میخوردم.تا مدت ها بعد آرزوم این بود که فقط یه بار دیگه مثل قبل بتونم آب بخورم."

می گفت:" خیلی دوستم داشت.جراح بود.من غد و یه دنده بودم؛اون آروم بود."

می گفت:"دیگه از مرگ نمی ترسیدم.یه خاطر بابام؛نمیخواستم اونم مثل من داغ بچشو ببینه.به خاطر اون به خودم می گفتم حق نداری بمیری.حق نداری.ولی به جایی رسیدم که می گفتم خدایا...من نمی ترسم،میرم پیش بچه م..."

می گفت:"سر هر پیچ که میخوام بپیچم با ترس نگاه میکنم به ماشینای دیگه.نمی بینم.خیلی طولش میدم و فحشم میدن؛ولی من چاره ای ندارم.باید قشنگ وایسم تا مطمئن شم ماشین دیگه ای نیست."

می گفت:"..."

می گفت:"..."

خودشون رو برگردوندن به زندگی.زندگی عادی.زندگی خوب.

خیلی وقت بود تصمیم داشتم دیگه آدما رو قضاوت نکنم.خیلی هم تلاش کردم.اما این اواخر به خاطر فشارایی که روم بود؛با دنیا لج بودم.با خدا حتی.

امروز که داستانشو برام گفت؛یه تلنگری بهم خورد.من نباید قضاوتش میکردم.من حق اینو داشتم که ازش خوشم بیاد یا نیاد؛ولی حق اینو نداشتم قضاوتش کنم.

امروز برای اولین بار؛یه کار بزرگی که دخترش کرده بود رو متوجه شدم.پر کردن جای خواهری که دیگه نبود، برای مادرش.

حق نداشتم دوستی که کنارم نشسته بود رو قضاوت کنم وقتی داشت با گریه میگفت :"دختر خاله منو یه دکتر کشت...دختر خاله هشت ساله منو."

من حق داشتم از این آدما خوشم نیاد؛ولی هیچ وقت بهم این اجازه داده نشده بود که قضاوتشون کنم.

می تونم دوستشون داشته باشم حتی.چون هر کسی؛یه روی خوب داره،یه روی بد.ولی هنر ما تو اینه که وقتی بد کردن،خوبی هاشون رو یادمون بمونه...

یادم بمونه که وقتی براش تولد گرفتیم بلند شد و روی تک تکمونو بوسید.

یادم بمونه که برای همه مون آرزوی عاقبت به خیری کرد.

یادم بمونه که وقتی نا امید رفته بودم پیشش،امیدمو زمین نزد،آبرومو نبرد.

آدما رو باید قبل از این که از دستشون بدی،دوست داشته باشی....

پ.ن:عنوان از فیلم If I Stay.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۸
Ezefa

همین روزاست که آه من دامن وبلاگ نویسهای اقصی نقاط این مرز و بوم رو بگیره...!!!آخه انصافه؟

از اول پاییز فقط یه بار رنگ یه بارون نم نم دوساعته رو دیدیم اینجا!بقیشم فقط یا سوز استخون سوز! بوده همش یا ابر و توفان خاک!حالا کاشکی تابستونمون ساحلی،جای خوشگلی،جنگلی،چیزی داشتیم!اونم آفتاب میتابه تو فرق سرمون میسوزوووونه هاااا.......

حالا هی بیاید از آب و هوای بارونی و برفی تهران و کرج و شمال و غرب و شرق و ... بنویسید،دل منو بسوزونید!هی اینستاگرام عکس بذارین " من و برف،برف و من،من و بچه ها و برف،من و بارون،بارون و من،...." !!!!!

از همه بدتر این که،برای این سردی وحشتناک هوا،قرار نیست هیچ جا تعطیل بشه!تازه سرما که خوبه چارتا لباس بیشتر میپوشی،یه کاریش می کنی.تابستونا هم که دمای هوا به پنجاه درجه میرسه،اخبار صدا و سیما دما رو کمتر اعلام میکنه که مجبور نشن تعطیل کنن!مردم که گرمازده میشن هم هیچی.مثلا دما چهل درجه اعلام میشه،ولی دماسنج تو راهرو - که خنک تره- داره چهل و شش درجه نشون میده!!!!

دیروز هم که موج برف و بارون و ... از کل کشور پهناورمون گذشته بود،توفان و ابرش به ما رسید و دمای هوا هم با سوز وحشتناکی نزول کرد!آخه من با چه امیدی بشینم عکسای شما رو ببینم؟!!!

+ دیروز داشتم سر ناهار غر می زدم که "این جا اندازه یه تف هم بارون نمیاد؛چرا همه جا بارون میاد اینجا نمیاد؛چرا این قدر بدبختیم،..." که مامان بهم گفت تو از خدا هم با غرغر چیزی میخوای :)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۲
Ezefa

امسال که بنده دارای معذوریت بوده و از رفتن به راهپیمایی خودداری کردم،

ولی کلا از راهپیمایی خوشم میاد،تا وقتی بهم گیر نمی دادن میرفتم!

نمیدونم پارسال بود یا دو سال پیش، با مامان رفته بودم،همه خیلی "صمٌ بکمٌ" طور داشتن فقط راه میرفتن،من  مثل وحشیا میخواستم خودمو تخلیه کنم؛داد میزدم،دااااد میزدما...! :) اصلا نمیفهمیدم شعار چی هست فقط داد میزدم :)

بعد یه نگاه به جلو انداختم دیدم یه خانوم مسن چادری اومده داره با مامان حرف میزنه،اول فکر کردم از همکاراشه.یه بیس دقیقه ای داشتن حرف میزدن.

بعدش رفتم پیش مامان؛ازش پرسیدم:

- این کی بود دیگه؟!

یعنی هر احتمالی میدادم غیر از جوابی که شنیدم!

- هیچی بابا،این خانومه گیر داده بود که امروز با خودش و خدای خودش! قرار گذاشته وقتی اومد راهپیمایی،از دختری که خوشش اومد برای پسرش خواستگاری کنه،که حتما عروس انقلابی ای باشه...!!!!

حالام گیر داده بود که پسرش مهندسه و توروخدا بیان خونه مون و ... که من دست به سرش کردم!"

اولین واکنش من پهن شدن کف زمین بود،جوری می خندیدم که ملتی که از کنارم رد میشدن چپ چپ نگام میکردن!

مامانمم با خنده می گفت : پاشو خودتو جم کن؛الان قشنگ میفهمه دست رو چه دیوونه ای گذاشته بوده!!!

خلاصه بعد از روش های عروس یابی تو مراسم های عروسی و عزاداری و غیره،تو راهپیمایی ها هم مراقب خودتون باشید یهو یکی ازتون خواستگاری میکنه!

نتیجه این مسخره بازی هم این شد که من دیگه نه شعار دادم،نه راهپیمایی رفتم :))))) باشد تا رستگار شویم :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۷
Ezefa

امروز طی مراسمی،از آمبولانس به جای سرویس استفاده کردم!

دو تا مریض عقب آمبولانس نشسته بودن و من و یه خانم بهیار در آغوش هم! نشسته بودیم بغل دست راننده،حالا نگید از اموال عمومی سوء استفاده کردم!

بدین علت که مریض اورژانسی نبود و منم سر راه باید پیاده میشدم!

تازه سر کوچه انداختنم پایین مجبور شدم کل راهو بدووم دیر نرسم:-D

دو نقطه دی هستم الان:-D

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۲
Ezefa

آدم های متوقع از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند.

پ.ن: پس از رکورد افسرده ترین استان و کم تحرک ترین دانش آموزان کل کشور؛مفتخریم که از سیزده مورد خودکشی منجر به فوت دانش آموزان در سراسر کشور؛دو مورد رو متعلق به خودمون بدونیم.بریم برای رکوردای بعدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۴
Ezefa

این که هر شب رو جوری بخوابی که :"خدایا میشه فردا رو دیگه نرم؟"

 و هر روز صبح بازم بلند شی و بری جایی که از خودش و آدماش متنفری؛

اینو بهش میگن تراژدی!

+ بابا جان از ماموریت بندرعباس شون برام هندزفری سوغات آوردن؛دیشب تو گوشم بود خواب رفتم؛صبح مثل طناب دار پیچیده بود دور گردنم و همچنان داشت میخوند!

نزدیک بود مثل بقیه هندزفری هام سیمش کنده بشه از بس من با ملایمت باهاش برخورد میکنم! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۸
Ezefa