این ؛ منم.

آنان که فانوسشان را بر پشت می برند،سایه هاشان پیش پایشان می افتد!

این ؛ منم.

آنان که فانوسشان را بر پشت می برند،سایه هاشان پیش پایشان می افتد!

این ؛ منم.

به دنبال خودم در روزمره ها :)

پیام های کوتاه
کلمات کلیدی

Life is what happens when you're busy making other plans

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ

من دو تا زن میشناسم که با هم دوستن.

و هر دوشون توی تصادف عزیز از دست دادن؛زندگیشون عوض شده.

می گفت :"وقتی آزمایشمو نشون دکتر دادن؛گفته بود این مریض الان کجاست؟کجا بستریه؟تو کماست؟...باور نمیکردن من دارم با این وضعیت راه میرم.دکتر گفته بود اینو فورا ایزوله کنید؛...به آخرین چیزی که اون موقع فکر میکردم خودم بود.از لحاظ روحی داغون بودم."

می گفت: "رفته بودم قبر بخرم براش.داشتم گریه می کردم؛داشتم گریه میکردم..."

می گفت:"باید تکه تکه یخ میخوردم که لوله گوارشم بی حس شه و رد شدن فرص ها رو حس نکنم،چون داشت همه مری و معده رو میسوزوند.قرص ها رو با دستکش بهم میدادن.روزی صد و بیست تا قرص میخوردم.تا مدت ها بعد آرزوم این بود که فقط یه بار دیگه مثل قبل بتونم آب بخورم."

می گفت:" خیلی دوستم داشت.جراح بود.من غد و یه دنده بودم؛اون آروم بود."

می گفت:"دیگه از مرگ نمی ترسیدم.یه خاطر بابام؛نمیخواستم اونم مثل من داغ بچشو ببینه.به خاطر اون به خودم می گفتم حق نداری بمیری.حق نداری.ولی به جایی رسیدم که می گفتم خدایا...من نمی ترسم،میرم پیش بچه م..."

می گفت:"سر هر پیچ که میخوام بپیچم با ترس نگاه میکنم به ماشینای دیگه.نمی بینم.خیلی طولش میدم و فحشم میدن؛ولی من چاره ای ندارم.باید قشنگ وایسم تا مطمئن شم ماشین دیگه ای نیست."

می گفت:"..."

می گفت:"..."

خودشون رو برگردوندن به زندگی.زندگی عادی.زندگی خوب.

خیلی وقت بود تصمیم داشتم دیگه آدما رو قضاوت نکنم.خیلی هم تلاش کردم.اما این اواخر به خاطر فشارایی که روم بود؛با دنیا لج بودم.با خدا حتی.

امروز که داستانشو برام گفت؛یه تلنگری بهم خورد.من نباید قضاوتش میکردم.من حق اینو داشتم که ازش خوشم بیاد یا نیاد؛ولی حق اینو نداشتم قضاوتش کنم.

امروز برای اولین بار؛یه کار بزرگی که دخترش کرده بود رو متوجه شدم.پر کردن جای خواهری که دیگه نبود، برای مادرش.

حق نداشتم دوستی که کنارم نشسته بود رو قضاوت کنم وقتی داشت با گریه میگفت :"دختر خاله منو یه دکتر کشت...دختر خاله هشت ساله منو."

من حق داشتم از این آدما خوشم نیاد؛ولی هیچ وقت بهم این اجازه داده نشده بود که قضاوتشون کنم.

می تونم دوستشون داشته باشم حتی.چون هر کسی؛یه روی خوب داره،یه روی بد.ولی هنر ما تو اینه که وقتی بد کردن،خوبی هاشون رو یادمون بمونه...

یادم بمونه که وقتی براش تولد گرفتیم بلند شد و روی تک تکمونو بوسید.

یادم بمونه که برای همه مون آرزوی عاقبت به خیری کرد.

یادم بمونه که وقتی نا امید رفته بودم پیشش،امیدمو زمین نزد،آبرومو نبرد.

آدما رو باید قبل از این که از دستشون بدی،دوست داشته باشی....

پ.ن:عنوان از فیلم If I Stay.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۶
Ezefa

نظرات  (۳)

۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۲ طاها میرویسی
راست میگی.....
من‌عاشق این دو تام با وجود این همه سختی ولی الآن ذره ای غر نمیزنن
پاسخ:
آره.راجع به این موارد غر نمی زنن.فقط به تراژدی نسل ما نگاه میکنن و رد میشن :)))))
دمت گرم متنت خییییلی خوب بود ... کیف کردم سیس جان! واقعا هم دم هردوشون گرم!
 تنها دو خاطره ی خوب من از این دوران ...
البته جدا از خود شما هااااااااا!!!!!!
بازم لایکککککک
 درضمن تراژدی نسل ما رو خوب اومدی!!!! 
پاسخ:
تراژدی نیستیم؟!نه واقعا نیستیم؟! از هر جا رفتیم آباد شد :|||

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی